شهر، درد دارد
منشور توسعه_ مدیر مسئول_ شهره امیری_ دستفروش نایلون اجناسش را به دست گرفته بود و به رهگذران کالاهای کم بها و مصرفی را نشان میداد،
_ آقا
_خانم
لیف، دستمال کاغذی، اسکاچ، سیم ظرفشور
آنطرف تر خانمی با صدایی ناامید یا فریاد بی صدا
_خانم جوراب نمی خرید!
پیرمردی سربند به سر و کت مندرسی بر شلوار کردی پوشیده ، با فاصله زیادی از پیاده رو چرت می زند
پیر مردی دیگری ناخنگیر و کبریت و ظرف شور بر دستمال کهنه ابریشمی بساط کرده، می گوید بخاطر خدا بخرید
کمی جلوتر رفتم؛ جوانی از حال رفته بود!! بر چهار زانو نشسته بر یک دستش باندچرکینی بود، دو مامور دورش بودن نه صدایی نه حرکتی هیچ ، حتی پلک هم نمی زند
ماموران می گفتن مردم جمع نشوید جمع نشوید
جوان گویا مرده بود، نشسته مرده بود! یعنی مرگ که کاری به حالت آن زمان بدنت ندارد؛ یک دفعه می آید یک دفعه می فهمی! یک دفعه مرگ می آید!
آن طرف تر خانمی دیگر سبدی چایی و لیوان یکبار مصرف داشت و به مردم چایی می فروخت؛ فروش که ندیدم می خواست بفروشد مشتری کجا بود؟!
هوا گرم و رهگذران پای گریز و ترس از بیماری و اما برخی مردان که ویروس نمی شناسند؛ حتی دستشان را نمی شویند پس، آن مرد دست روغنی و با انگشتان زمخت که به کتری و سبد زن نگاه می کرد خمار یک لیوان چای نه چندان تازه دم فلاسکی بود، آری.
چقدر دستفروش خانم زیاد شده و کرمانشاهی ها بازار دستفروشیشان کساد، آن طرف گاراژ اما کولی ها با چادر گل گلی به رسم دیرینه دستت را می بینند و فال می گیرند؛ فالت بگیروم؛ فال ؟
چقدر دستفروشان فقیرتر شده اند، چقدر درد دیدم ، چشمان همه شاکی رنج روزگار بود، که بتوانند با دست پر که چه عرض کنم حداقل قرص نانی و مشکی دوغ و ماست یا چند دانه تخم مرغ و گوجه بخرند و به خانه بروند؛ رژیم غذای سالم و وعده های لازم و ضروری کودکان و نوجوانانشان و کالری و پروتئین و ویتامین با مردم و سفره و یخچالشان غریبه شده؛ آنها مال زندگی کردن است، اینجا برخی مردم می خواهند زنده بمانند.
چرا قدرت خرید مردم شهری که دانشگاهم در آن هست ، بیشتر از اینجا است، دستفروشان آنجا گاها کالای لوکس هم دارند، کالای مصرفی هم دارند، گل فروشی چهار طرف میدانی است که مشرف به چند وزارتخانه است، کودک کار سید خندان اما هنوز چهار ساله است؛ نه آنجا هم رنج پیداست؛
افکارم را به شهرم کرمانشاه می آورم فقر پر رنگ شده، مسافر داخل تاکسی از روزهای جنگ تحمیلی می گوید و درباره شهادت برادرش برای کشور عزیزش جمهوری اسلامی ایران، بغض می کند می گوید خون برادرم ریخت که ناموس کشورم حفظ شود، که کودکان بمانند؛ می گرید و می گوید هشت سال جنگیدیم چون کشورمان را دوست داشتیم و دوست داریم؛
تاکسی ایستاد و زن جوانی، کودک خردسالش را به کول بسته و در سطل زباله پلاستیک جمع می کند،
حرف اولم را آخر می زنم؛رهبر معظم انقلاب امسال را سال رشد اقتصادی با مشارکت مردم نام نهادند؛ مردم یعنی من و شما و دستفروشان فقیر دور میدان آزادی و صنعتگران و تولید کنندگان، من به سهم خودم برنامه اقتصادی دارم، اما شما هم، با نشریه منشور توسعه و مدیر مسئولش تماس بگیرید